«به نام صاحب قلب‌ها»


+ اکنون که ۱۸ سال سن دارم و یک پشت کنکوری محسوب می‌شوم، می‌توانم آینده‌ام را به این صورت تصور کنم که یک پزشک شده‌ام!

آن‌هم نه پزشکی که قرار است با جانِ مردم کاسبی کند و یا بیشتر از امور پزشکی، به تجارت و بساز بفروشش برسد!

نه!

من! متخصصِ قلبی می‌شوم که ماهیتِ آن از منظر امیرالمومنین، همان نفس و روح آدمی‌ست و در دست خداست!

پزشکی می‌شوم که اگر در جایی سیل یا زله آمد، جهادی به کمکشان بروم و خالصانه در کنارشان باشم تا بدانند در این دنیای وانفسا، هنوز قلب‌هایی هست که در دست خداست و نمرده‌است.!


+ اکنون ۱۰ - ۱۲ سال، از آن روزها گذشته و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که امروز در چنین جایگاهی باشم!

و اینکه پزشک نشده باشم!

فکر نکنید منظورم جایگاه خاصی هست! نه!

منظورم از جایگاه، همین منِ امروز با تمامِ مشتقاتم است.

اینکه مثل خیلی‌ها از یک زندگیِ معمولی و آرام برخوردارم و دغدغه‌ی این را ندارم که در این کشور، استعدادهایم به یغما رفته و سقفِ آرزوهایم در این کشور کوتاه است!

همین‌که در کنار عزیزانم در صحت و سلامت هستیم، یعنی نصفِ بیشتر آرزوهایم برآورده شده است.


آینده هم برایم مثل این روزهای بهاری، گاهی ابری و پوشیده و گاهی آفتابی است.!

و نمی‌دانم قرار است ۲۰ سال بعد به آرزوی پزشک شدنم برسم و با "قلب"، این موجود عجیب و نازنین، سر و کار داشته باشم یا نه!

اینکه باز هم همین مقدار رضایت از زندگی حال را در آینده هم خواهم داشت و یا در پیچ و خم زندگی به امتحاناتی مبتلا خواهم گشت که طاقت از کفم برود!!


+ اما با خودم حرف دارم؛

حرف‌هایی از جنسِ نصیحت.!

حرف‌هایی از جنسِ اینکه؛ آینده‌ام هرچه خواست بشود، در خوشی‌ها و ناخوشی‌ها اصلم را فراموش نکنم!


می‌خواهم به خودم بگویم؛

عزیزم!

می‌دانم بیش از هرکسی به تو سخت گرفته‌ام و گاهی به اشتباه، ولی بدان که از دوست داشتن بوده و برای رشدت.


گاهی اوقات به تو رحم نکردم، برایت لازم بود!

از همان اول بود که سخت گرفتن را یاد گرفتم، کنترل کردن را.

گاهی مرگِ آروزهایت را دیدی و خواستی ادامه بدهی،

شکستی و خواستم بگذری با بزرگی.

برایت حدود تعریف کردم!

اخلاقیات را که گاهی بابتشان مسخره شدی! تحقیر شدی! ولی هنوز هم باور دارم که درست هستند.

این روزها بیش از همیشه درگیر بررسیِ باورهایم هستم.

بارها دل‌خواسته‌هایت را قربانی کردم، لذتت را قربانی رشد کردم.

می‌دانم تو را آدم روزهای سخت کردم.

می‌دانم از پس روزهای سخت برخواهی آمد.

همیشه کنارت بودم، گاهی دعوایت کردم، گاهی در آغوشت کشیدم و علت اشتباهاتت را فهمیدم و گذاشتم از نو شروع کنی.


تو باید آدم روزهای سخت شوی!

ولی قلبت را سخت نکن؛

آن تنها چیزیست که از تو دوست دارم.


عزیزم!

تو نسبت به انسان‌ها متعهدی حتی اگر آنها نخواهند و نفهمند.


مواظب این رهگذران زندگی‌ات باش!

مواظب باش آسیبی از تو نبینند تا تو دمی بیاسایی.


خودت را حیف نکن!

ولی بخشیدن را خوب بلد شو.

بگذر و به مسیرت ادامه بده،

به خودت مغرور نشو،

مطمئن باش بارها‌ و‌‌ بارها اشتباه خواهی کرد،

اشتباه از همان نقطه که در دیگران نمی‌پسندیدی!


از دشمنی خودت علیه خودت بترس!

و مواظب خودت باش.


قربانِ تو؛ من.


سوته‌دلان نوشت: به فرمایش جناب منزوی و با اندکی تاخیر! :)


«والسلام علی من التبع الهدی»




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ترانه هاي ديگر Terry Stephen James Keesha آموزش الکترونیک